لبهی خیابون راه میرفتیم. بلند بلند برام آواز میخوند. چسبیده بودم به دستش و گوش میدادم و پری کوچک درونِ دلم با دامن قرمزِ پر چین و موهای رها شده، پیچ و تاب میخورد و میچرخید و غزل میرقصید
آیا زمانی میرسد که در این خیابانها
کسی برقصد ناگاه
و باد دامنش را
هر چه خواست بالا بزند؟
درباره این سایت