از بین شاخ و برگ درختا نور گرم خورشید پخش شده بود روی زمین. دستم رو گرفته بودم روی باریکه‌ی نور، گرمای خورشید رفته بود به جانم و گرمم کرده بود. صدای آواز پرنده از همه جا می‌اومد و صدای خش خش قدمهام روی زمین نارنجی. نگاهم به تصویر تکه تکه ی پشت درختا بود. به آبی مطلق آسمان. چند قدم که برداشتم از پشت شاخه ها به یک برکه رسیدم. دیدنی بود؛ انعکاس نور روی زلالی آب و نسیمی که لرزش کمی به آب می‌داد. پام رو درون برکه گذاشتم. خنکی دلپذیری داشت. پیش رفتم. پیرهنم روی آب رقص می‌کرد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها