این روزها همون اندازه که بیقرارم برای اومدن و دیدن رویاهام همون اندازه هم دلم میخواست میتونستم همین لحظه و همین زمان رو نگه دارم و به عاشقانهام ادامه بدم و امید، امیدی که از لابلای ترسهای درونی و بیرونیم با هزار جور دوز و کلک زدن به خودم پیداش میکنم، میبوسمش و میذارمش روی چشمام که دوباره روشن بشه
این روزها becoming میخونم. خیلی کند پیش میرم. چند خط میخونم و حواسم پرت میشه به تصاویر بدی که دیدم. دوباره تمرکز میکنم و تا بخوام یک فصل رو تموم کنم ذهنم میره پیش خبرهای بد. این بازی بین من و نوشتههای میشل اوباما و اتفاقات محیط بیرون یک بازی ادامهدار و تکرار شونده ست
میخوام بیشتر بنویسم. درباره خودم و افکارم. چیزی که از آدمیزاد میمونه همین کلمات است، برای خود و کسانی که دوستش دارن
درباره این سایت